چشمانم رودی روان بود
زیر پرده ی سنگین مه
و استخوانهایم ترانه می خواندند
و سرما هم چنان می نواخت.
در ترنم باد
می رقصیدند گیسوان ازجاکندهام
و گام هایم ایستاده بودند.
ناامیدی بر سرم میبارید
سپید و سنگین
و آسمان می گریست
از نبود ترنم طلایی آفتاب
و اسرار دلش عریان بود.
در میانه حماسه ی مضحک شاعری
خمیده بودم
و هیچ نمیتوانستم
به خاک بسپارم تنهایی را.
زنجیر حروف و واژهها
میکوفت بر کاسه ی سنگین مغزم
و انگشتانم
خشکیده
ناتوان بودند از اسارت آنها
و خاطرهام
نمیتوانست در خود بگنجاندشان
و فرار می کردند
و گریههایم
سودی نداشت
در دشت بی حاصل گندم.
***
در دشت سبز گندم
از بی برفی بسیار
نمی توانی به یاد آری
اسطوره ی سپید یخبندان را
مگر... مگر...
نزدیک شوی به تندیسِ
طلاییِ
شاعر
در میانه ی دشت
و ناگاهان بشنوی سرودهای
یخزده ی
حک شده بر باد را.
مکتوب
بر تمامی تن چروکیده اش
ترانه های گمشده ی برفی
و میاندیشی
که شاعر
نتوانست رها کند
با ریسمان ترانهها
خود را
از دستان ممتد تنهایی
و تن به خاک نسپرده اش
دیوان سرودهایش گشتند.
بگذارید وبگذرید ببینید ودل مبندید چشم بیندازید ودل مبازید که دیر یازود باید گذاشت وگذشت(مولا امیرالمومنین علی علیه السلام)
روزی بهلول درقبرستان کنار قبری نشسته بود
شخصی از اوپرسید: اینجا چه کار میکنی؟
گفت: درمیان جمعی نشسته ام که همسایگان خود را اذیت نمی کنندواز این وآن نیزغیبت وبدگوئی نمی کنند..............
عرض ادب واحترام به شما بزرگوار
با سلام
دوست عزیز اگر تمایل به تبادل لینک داری به سایت ما سر بزن
موفق باشی
سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما
با سلام
دوست عزیز اگر تمایل به تبادل لینک داری به سایت ما سر بزن
موفق باشی