و چنین شد
که معلق شدم
حلق آویز
میان دستانت و آسمان
گویی پرواز بود مرا
مرا که حتی پری باقی نمانده است
چه رسد به بال های عقابی و سترگ آسمانی!
و چنین بود سرانجامم
دانه ی برفی در برابر بوران خاکستر
و مرا تندیس یخین میدان کرد
نفس های جادوانه ات
ای زن برفی!
و چنین خواهد بود
من یکی از ستبر صنوبران این جنگل
در آتشباد و تگرگ کویری ات
خواهم مرد
ای الهه دریایی ام!
مرا بر بام خانه ات برفراز
مثل پرچمی
یا حتی رختی برای پوشیدن
بر این رسن پوسیده ی کاغذینت
تا خوب خشک گردم!