به من بگو در برابر زنی که چون زنجره می بافد چه کنم و چگونه میان این سیلاب کلمات خود را غرقه کنم و به غرق شدن نیندیشم؟
به من بگو در برابر زنی که چون دیواری از سنگ مرا می نگرد و گویی میان سیلاب کلماتم غرقه شده چه کنم و چگونه نجاتش بخشم؟
با خود چه کنم؟ با این همه صدا و آوا و نجوا در خود چه کنم؟
خالی از خویش و تو و دیگران- آمیخته با تمام صداهای کشنده ای که جانم را می مکد- باید چه کنم؟
تنها گوشه ای مرا بس است تا اندکی بی نفس جهان را نظاره کنم بی آن که زبان و زمان و مکان مرا در بر گیرند.
وای مریم چقد دوست داشتم ..چقدر تلخیش نشست به جونم
وای مریم...
بغض امروزم رو ترکوندی الان بالاخره ....
پس بارون تهرون و بارون چشمات همزمان شدن
چقدر دلم برات تنگ شده محسن جان