خیلی پیشترها، نمیفهمیدم که آرزوی خواب بودن یعنی چه؟ مثلا وقتی مصیبتی پیش آید و آدم به خودش بگوید ای کاش خواب باشم یعنی چه؟ احساس این آدم را نمیفهمیدم. اما این دو هفته لعنتی جهنمی مرا وادار کرده که بگویم ای کاش همه این ها رویا باشد. آدم به خودش میگوید: من که محتاط هستم، من که قانونمدار هستم، این مصیبتها مال من نیست. اما یک جایی یک زمانی گیر میکند. از لطف عزیزان باید شب و روز در اضطراب و شورش بمانی و منتظر باشی تا بخیر بگذرد. نه که به خیر برسی، نه فقط آرزو کنی که از این بدتر نشود و تو به وضع سابقت برگردی. نگاهی به خودت میکنی و میبینی که تواتنت در 32 سالگی تحلیل رفته و دیگر نای مبارزه و چشم در چشم زندگی دوختن نداری. میبینی که آب رفتهای و شجاعتت دود هوا شده. دیگر نمیتوانی از صفر شروع کنی و باید دو دستی به همین کار گند مزخرف بی هدفت بچسبی. حالا میبینی که زندگی چقدر لرزان و لنگ در هواست!
پ.ن: دوباره خوشخیالیام کار دستم داده حسابی. یکی میگفت: دنیا مکاره! واقعا هم همین طوره! حسابی سرم شیرهای شده.
مگه چی شدهههههههههههههه؟
نه مریم .. سن مهم نیست ... قوی باش دختر ... دلم می خواد باهات حرف بزنم
منم روزای سختی رو می گذرونم ... اما می گذره ... اما اونی که سربلند میشه، منم ... ترو خدا تو هم همین طوری باش ... خوب ؟
همه مون یه عمره سرمون شیره ای شده...تا وختی خوش خیال و خوش بین هستیم آش همون آشو کاسه همون کاسه اس!