لمیده زیر لحافی گرم از رویا:
قدمزنان میان هجوم سبزی از چمن
قدمگاهم آسمان
بال فرشتگان بر شانههایم
و چشمانم
پنجره ی وهمناک سرزمینهای گمشده
ناگهان
سردی دستان هراس
مرا تاب می داد
چون آونگ
و هراس را نفس می کشیدم
و مرا می ربود
زلزله ای ناپیدا.
پلک هایم ، خسته از هم آغوشی.
و لختی و لرزش و لجاجت در اندامم
سر برآوردم
گویی
برآمده از عمق کوهستان
دزدانه و ترسیده
(سربرکشیده)
مثل طلوع ناقص خورشید
به شماره کردن نفس هایت
یک... دو... سه...
آرامشی نه دیرپا
بر من مستولی
و باز
سوار بر گرده ی رویا
بگو!
آیا تو نیز هم
شبانگاهان
دزدیده و ترسیده
نفس هایم را
شماره می کنی؟