سی و یک

سی و یک

سی و یک

سی و یک

مرا به گور بسپار!

من عمق پاهای سست خویش را

در گل و لای چمن های سبز

در جوی‌های کثیف لای اندود

در خوفناکی چسبناک خیابان تابستان

در انتظار

اندازه گرفتم.

تو ژرفای اندوهم را

در خنده های بی اثرم

در سکسکه های بغض آلود ظهرهای کسالت

در شیطنت گمشده ام

در خواب های خشمناک مادرم

اندازه گرفتی

من از اندازه‌ی تو دورم!


من متعلقم به این کشمکش کشنده‌ی اضطراب

و تو از آنِ خنکای ابرهای آسودگی هستی

من از درون شیرین و شرمناکت دورم

صدای تو صدای رشتن رویاست

و صدای من

له له سگ‌های ولگرد انتظار

من از آوازهای صبورانه کودکی ات دورم!


مرا به خویش بسپار

تا دست عنکبوتی تقدیرم

بر تردناکی و نازکی گلویت نپیچد

که تو را هنوز

نوشانوش لحظه‌ها به دنبال است

و مرا تلخی نفرین‌های سرزمینم

در پیله بی پروانگی ام شفیره کرده است

مرا به داغی این خاک پست

مرا به گور بسپار!

نظرات 3 + ارسال نظر
میرزا قلیدون یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 07:43 ب.ظ http://qoleydoon.blogspot.com

خنکای ابرهای آسودگی ...
خوب بود و دلنشین

تب۴۰درجه دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:14 ب.ظ

اگر گور من باآغوشت موازی بود
وای چه مرگ دلنشینی!

مینا چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 01:51 ب.ظ

خیلی زیبا وغمگینه به دلم نشست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد