یکی دیگه می خواد دانشیار بشه و حقوقش بره بالا جونش رو ما می کنیم!ای تف به
روح پدر هر چی مدیر و رییسه! امیدوارم به زودی زود این مرتیکه یک لاقبا
خیزرانی حضرت اجل جاسبی تشریف ببرن تا این عمله هاشون هم شرشون رو کم کنن!
هرچند که سگ زرد برادر شغاله اما حالا شاید قیافه بعدی بهتر باشه!
مردک
بی سواد نفهم با چهار تا مقاله ای که دانشجوهاش نوشتن و یک کتابی که به
زور و زحمت با سی نفر همکار چاپ شده می خواد ارتقای رتبه بگیره! اون وقت
جونش بالا میاد دانشگاه رو مدیریت کنه! ای بر پدر اون که دانشگاه آزاد رو
راه انداخت تا کرور کرور بی سواد به ضرب و زور شهریه فارغ التحصیل بشن!
نصفشون هم مدیر و رییس و معاون دستگاه های اجرایی کشورن!
دلم پرو می خواهد. آن کوه های سربه فلک کشیده و آن دریاچه های عمیق را. آن دره های ژرف و رودخانه های خونبار را! دلم سرخ پوستانی را می خواهد که برای هر نسیمی، هر درختی، هر شکوفه ای، برای تمام ارواح سرگردان جهان، برای هر آوا و صدایی، نامی گزیده اند. دلم قدم زدن می خواهد میان کوچه های شهر کوثکو، میان دیوارهای اینکایی با سنگ هایی مثل رودهای خونین، مثل دره های ژرف.
رودهای ژرف آرگداس تخیل را بر می انگیزد. در قلب خواننده شعر و ترانه می
سازد. آن زبان شاعرانه، آن اصطلاحات زیبای سرخپوستی(که چوایی) آندی، آن همه
داستان های خرافی لطیف و شیرین و در عین حال دهشتناک همگی جذبت می کنند و
تو ناگهان خود را در پرو می یابی! خواندش آسان نیست اما واقعا به زمان
کشدار و طولانی اش می ارزد.
مخاطب رمانتیکی مثل من می میرد برای چنین چیزی. برای این همه ترانه و سروده و موسیقی در زبان. این همه تجسم و تصویر.
رودهای ژرف نوشته خوزه ماریا آرگداس، انتشارات نیلوفر، ترجمه مصطفی مفیدی
نخستین رهاورد کتاب بختیارعلی تقدیم ترجمه آن به یک لیست بلندبالا از کسانی بود که تنها یکیشان را می شناختم، منصور یاقوتی را. آن که با یک مجموعه داستانش کودکی مرا ساخت و آرزویم بود که همیشه مثل او باشم. مثل قهرمان داستانهایش.
منصور یاقوتی جلوهی دیگری از صمد بهرنگی بود، معلمی در روستاهای دورافتاده و برف گیر کرد، ترک و... . مانند علی اشرف درویشیان، یک آرمان خواه ایدئولوژیست، چیزی که سال های سال خود نیز بوده ام.
هنوز به جادوی آخرین انار دنیا نرسیده ام اما همین که نام یاقوتی را در ابتدای آن دیدم کتاب به ناگهان دلم را برد و یک آن دلم برای آن داستان های کوتاه به رنگ صمد و یاقوتی تنگ شد.