تنم را
خط به خط ، واژه به واژه،
به باران شستم:
دیگر سیاه مشق تو نخواهد بود
و نه دفتری پوشیده از ناسازوار واژگان مرده ی خونین
اینک
خیس از نمانم خسته ی بهاران
خالی از حسرت آتش!
دل داده به باد شرمگین اردی بهشتی
خیره به نقش های در هم فنجان
در انتظار سوغات آینده
در هیهای چرک مرد این شهر تلخ!
خالی وجودم
خالی این دستان تهی
تو را می ترساند
و چقدر برای دوست داشتن
عشق ورزیدن
و زندگی کردن زود بود!
اینک پری دستانم
در گروی چشمانت!
قلبم، جانم، زندگی ام در رهن بانک ها
اقساط بیچاره ام کردند
چقدر برای دوشت داشتن دیر است!
سرمای صبح بهاری
می سوزاند!
کارگران
قطار، ردیف خیابانند!
خراب و خسته و خواب زده
هریک را بر دوش است
بیلی، کلنگی، کیسه ای!
پف آلود و چرک و چروک
لمیده بر کنار جوی کثیف خیابان در انتظار
در انتظار کار، کار و کار!
می هراسم از نگریستنشان
از این نومیدی باران بهاری
در انتظار کورسویی، شمعی شعله ای!
هریک را شرمی در چین پیشانی پنهان
هریک را سیگاری آتشی دودی در دهان
استخوانی در گلو
فریادی در نگاه!
هریک را انتظاری بی پایان!
هیچ اندیشیدهای؟
تو را با nod32 چه تفاوتی است
هر روز نام عبورم نامعتبر است
در درگاه چشمانت
هر روز این تکرار می شود:
The user name or password is invalid
پرانتز برای من عزیز است:
گویی حجم خالی هواست
میان دو کمانک پای خمیده ات
چنین که کودکانه
با دردی هوسران
بر خیابان ها می لنگی!